Friday, June 30, 2006

عبور

عبور باید کرد
و هم نورد افقهای دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد

...

فراموش کن مرا
روح تو تشنه مستی های تازه ئی ست
من آنها را به تو خواهم داد
فقط با من بمان تا وقتی که تاریکی فرود می آید
Hans.Alder

Wednesday, June 14, 2006

بازی خیال

هزاران هزارسال وقت لازم است
تا تصویر نگاهت
در اعماق دریای مشوش خیالم رسوب کند

و هزاران هزار عمرنوح می بایست
تا طنین صدایم
در هزارتوی امواج خاطرات پر آشوب تو گم شود

اکنون که با دوراهی تفریق رسیده ایم
اندکی بمان!
تا دیگر بار
به ترنم نوای یکرنگی
سکوت سنگین ترا میهمان کلام خود کنم
تو تنها
صدا کن مرا!

Sunday, June 04, 2006

چرا جهان را دوست می دارم؟

برای چیدن گل سرخ نه اره بیاور ،نه تبر
سرانگشت ساده ی همان ستاره ی بی آسمانم ...بس
تا هر بهار به بدرقه فروردین
هزار پاییز پریشان را گریه کنم
هم از این روست که خویشتن را دوست می دارم
برای کشتن من،نه کوه و نه واژه
اشاره ی خاموش نگاهی نا بهنگامم ...بس
تا معنی از گل سرخ بگیرم و شاعر شوم
هم ازین روست که تو را دوست می دارم
برای مرده ی من ،نه اندوه آسمان و نه گور زمین
تنها کابوس بی بوسه رفتن مرا از گفتگوی گهواره بگیر
من پنجه پندار بر دیدگان دریا کشیده ام
پس شکوفه کن ای نارون ای چراغ ای واژه
اینجا پروانه و پری به رویای مزمور ماه
دریچه ای برای دل من آورده اند
هم ازین روست که جهان را دوست می دارم