Thursday, July 27, 2006

دیروز خوب برای شما و امروز بد برای ما

چه ساده می زیستید و چه شاد ای نسل دیروز
چه صمیمی و در کنار هم بودید بدون غمی یا شاید هم غمی بود اما این همدلی انگار آنرا کمرنگ کرده بود
چقدر شنیدن خاطراتتان خوب است
انگار دنیا پر از رنگ بوده است
یک خانه
یک حیاط بزرگ
چند خانواده
و حیاط همیشه پر از بچه هاکه صدای شادیشان گوش دنیا را کر میکرد
نمیدانم چرا اما خیلی دلم می خواست من هم زمان جوانی شما جوان بودم
نسل ما نسل تکنولوژی است به دست انسانهایی که نمی دانند چگونه هم را دوست بدارند
نسل ما نسل آدمهای کوکی است که فراموش کرده اند که انسانند
نسل ما نسل سوخته ای است
نسل ما نسلیست که باید رنج ببیند
جنگ ببیند
نسل ما نسل زشتی است
خوب بودن سخت است چون خوبها کمند
راست گفتن سخت است چون همه دروغ می گویند
اعتماد سخت است چون از پشت خنجرت می زنند
مهربانی سخت است چون نا مهربانان حکومت می کنند
من از نسل خودمان شکایت دارم
ما از نسل خودمان شکایت داریم
اما چه کسی می خواهد که ما اینهمه سخت جوانی کنیم؟

Thursday, July 06, 2006

افق

آن روشنای خاطر آشوب
در افق های تاریک دور دست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین

سلوک

خسته ام،این دستها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟دقیق می شوم دقیق و متمرکز می شوم بلکه بشنوم بلکه صدایش را بشنوم اما نه،فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال می زند مغزم ،مغزم درد می کند از حرف زدن،چقدر حرف زده ام چقدر در ذهنم حرف زده ام خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت؛مغایر و متضاد گفته ام و شنیده ام،خاموش شده و باز برافروخته ام پرخاش کرده و باز خوددار شده ام خشم گرفته ام و لحظاتی بعد احساس کرده ام چشمانم داغ شده اند و دارند گر می گیرند مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند.اشک هرگز؛مدت های زیادی است که نتوانسته ام بگریم-این را بارها به او گفته بودم-فقط چشمانم داغ می شوند انگار گر می گیرند و لحظاتی بعد احساس می کنم فقط مرطوب شده اند ،اندکی مرطوب