Thursday, May 28, 2009

آخر دنیا

(بخشی از کتاب مارمولک ها هم غصه می خورند- پرویز رجبی)
...
(سهراب چند سال پیش رفته بود بالای چنار، ترسیدم بیفتد خواستم فورا بیاید پایین گفت صبر کنم کم مانده است که آخر دنیا را ببیند)
دید؟
(، جایی که آخرین شتر قافله ای که می رفت از نظر پنهان شود آخرین نقطه دنیا بود به اندازه یک مگس که هر آن می تواند برای همیشه گم شود بنابراین تو که با یک قافله آمده ای همیشه در آخرین نقطه دنیا قرار داشته ای ، هر بار برای یک یا چند نفر اما برای خودت همیشه در آغاز دنیا بوده و هستی.
چه جالب!پس کسی که سفر نمی کند همیشه در اول و آخر دنیاست
نه دیگر صحبت اول و آخر وجود ندارد، چون اتفاقی نمی افتد که اول و آخر داشته باشدف حرکت است که اتفاق را پیدا می کند، نشنیده ای که به بعضی ها می گویند جهان دیده؟یعنی کسی که صدها اول و آخر را دیده است و اتفاق زیادی را پیدا کرده است.
پس هجرت چیز خوبی است!
به شرط آنکه در هر منزلی بخشی از خودت را جا نگذاری و همه اول ها و آخر ها را همیشه به همراه خودت داشته باشی
...

پیاده روی


خیابان ولیعصر


گز میکنم خیابانهای چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدودا میخرند وحدودا میفروشند
در بازار بورس چشمها و پیشانی ها
و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد

زنده یاد حسین پناهی

Tuesday, May 26, 2009

غزل از بیدل دهلوی


هرکه آمد سير يأسي زين گلستان کرد و رفت
گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت

صـبـح تـا آگـاه شــد از رسـم ايـن مـاتـم ســرا
خنده ي شــادي همـان وقف گريبان کرد و رفت

در هـــواي زلف مشکيـــن تـو هـر جا دم زدم
دود آهـم عـالـمي را سنبلستـــــــــان کرد و رفت

دوش سيــلاب خيالت مي گذشـت از خـاطــرم
خـانـه ي دل بـر سـر ره بـود ويران کرد و رفت

اين زمان بيـدل سراغ دل چه مي جويي ز ما
قطـره خـوني بـود چنديـن بار توفان کرد و رفت

Monday, May 11, 2009

خاک

عکس: کویر مرنجاب


تو را من پیغام کردم از پس ̗ پیغام به هزار آوا ، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک می رسد. پیغام ات کردم از پس ̗ پیغام که مقام̗̗ تو جایگاه بندگان نیست ، که در این گستره شهریاری تو ؛ و آنچه تو را به شهریاری برداشت نه عنایت ̗ آسمان که مهر ̗ زمین است. آه که مرا در مرتبت̗ خاک ساری̗ عاشقانه ، بر گستره ی نامتناهی ̗ کیهان خوش سلطنتی بود ، که سرسبز و آباد از قدرتهای جادویی ̗ تو بودم از آن پیشتر که تو پادشاه ̗ جان ̗ من به خربنده گی ̗ آسمان دست ها بر سینه و پیشانی به خاک بر نهی و مرا چنین به خواری در افکنی!

Wednesday, May 06, 2009

...

خدای من، منتظر یه معجزه ام.
تو معجزه خودتو برامون می فرستی مگه نه؟

آخر شاهنامه

عکس:قلعه ای قدیمی نزدیک خرقان





...
ما
فاتحان قلعه های فخر تاریخیم
شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
ما
یادگار عصمت غمگین اعصاریم
ما
راویان قصه های شاد و شیرینیم
قصه های آسمان پاک
نور جاری ، آب
سرد تاری ،‌خاک
قصه های خوشترین پیغام
از زلال جویبار روشن ایام
قصه های بیشه ی انبوه ، پشتش کوه ، پایش نهر
قصه های دست گرم دوست در شبهای سرد شهر ما
کاروان ساغر و چنگیم
لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان
زندگیمان شعر و افسانه
ساقیان مست مستانه
هان ، کجاست پایتخت قرن ؟
ما
برای فتح می آییم
تا که هیچستانش بگشاییم
این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش
نغمه پرداز حریم خلوت پندار
جاودان پوشیده از اسرار
چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش
...
م.امید