هوای
کوچه روشن است
من
ماندم تا وقت صحبت نور
تا
وقت بی اندوه بوئيدن بابونه
تا
وقت همين حوالی
...
بوی
باران از همين کوچه ی رو به آسمان رسید
خاک
بوی آسمان گرفت
خواب
سنگين کوچه پرید
و
هوا روشن شد
گوش
کن
...
می شنوی؟ صدای آواز کسی می آید
کسی
که نور را می خواند
نور
را می فهمد
کسی
که قصه دوردست ها و گریه های بلند را می داند
لبریز
لحظه های روشنم
لبریز
واژه های غریب که ندا می دهد
رویاهایت
را بردار باید از آبها گذشت
حالا
دیگر نشانی باران را از چشمان من بگیر
می
گویند نم نم باران سرآغاز اتفاقی از روئيدن یک دریاست
مریم