باور کن بی فایده است
مدتهاست که دیگر به کسی اعتماد نمی کنم
سهمی از بغض گره خورده
که گاه حتی در میان تلفظ همان کلمات عادت همیشگی می شکند
و تنها یک خیال قشنگ و یک رد رویایی
که در انتهای غربت آن به انتها می رسم
....
حال اینجا نبودن دارم
اما قصه اینجا تمام نمی شود
آدمهای قصه نفس می کشند و زندگی می کنند و خیال تمام شدن ندارند
چقدر دلم برای عبور از این روزگار تنگ است
دیوارهایش را دوست ندارم
تنها دریچه ای می خواهم رو به باران
و سازم که از نو مقام عشاق را در من بنوازد
و کمی آرامش بی دلیل
مریم