Wednesday, August 24, 2005
مسافر
خسته ام از این همه تکرار بیهوده وقایع تلخ و شیرین روزمره . خسته ام از تمام آمدن ها و رفتن ها.خسته ام از کارکردن و آرمیدن.خسته ام از این همه عشق و نفرت و شور و امید که هر روز از بامداد تا شام همچون کوله باری سنگین بر دوش می کشم.
کجاست منزلی که ساعتی آسوده بنشینم بدون فکر کردن به گذشته و آنچه هم اکنون جاری ست و یا آنچه در آینده پیش رو خواهم داشت
زمان گذشته است، زمان مدیدی گذشته است بدون لحظه ای اندک از آرامش بی دغدغه حرکت
بوی نان تازه می آید
کجاست منزلی که ساعتی آسوده بنشینم بدون فکر کردن به گذشته و آنچه هم اکنون جاری ست و یا آنچه در آینده پیش رو خواهم داشت
زمان گذشته است، زمان مدیدی گذشته است بدون لحظه ای اندک از آرامش بی دغدغه حرکت
بوی نان تازه می آید
Wednesday, August 17, 2005
Subscribe to:
Posts (Atom)