Thursday, October 23, 2008

اشتیاق

عکس: دماوند-پائیز



من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشهء فرداست

وجودم از تمنّای تو سرشار است

زمان دربستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوتر های وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می بافند کولی های جادو ، گیسوی شب را

همان جاها که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند؛

همان جاها که اخترها ، به بام قصرها مشعل می افروزند؛

همان جاها ، که رهبانان معبد های ظلمت نیل می سایند؛

همان جاها که پشت پردهء شب ، دختر خورشید فردا را می آرایند؛

همین فردای افسون ریز رویایی،

همین فردا که راه خواب من بسته است

همین فردا که روی پردهء پندار من پیداست

همین فردا که ما را روز دیدار است

همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست

همین فردا ، همین فردا...

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است

به هر سو چشم من رو میکند فرداست !

سحر از ماورای ظلمت شب میزند

لبخندقناری ها سرود صبح می خوانند...

من آنجا ، چشم در راه تو ام،

ناگاه ترا از دور می بینم که می آیی

ترا از دور می بینم که می خندی

ترا از دور می بینم که می خندی و می آیی..

.نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

ترا در بازوان خویش خواهم دید

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

تبسّم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید

و گر بختم کند یاری

در آغوش تو.... ای افسوس

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز

زمان در بستر شب خواب و بیدار است


فریدون مشیری