Friday, April 07, 2006

شبانه

قصدم آزار شماست
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاری خویش در میان می گذارم
-مستی و راستی-
به جز آزار شما
هوائی
درسر
ندارم
اکنون که زیر ستاره ی دور
بر بام بلند
مرغ تاریک است که می خواند
اکنون که جدائی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رویا
و پناه از توفان را
برده گان فراری
حلقه بر دروازه سنگین زندان اربابان خویش باز کوفته اند
و آفتابگردانهای دو رنگ
ظلمت گردان شب شده اند
و مردی و مردمی را
همچون خرما و عدس به ترازو می سنجند
با وزنه های زر
و هر رفعت را
دستمایه
زوالی ست
و شجاعت را قیاس از سیم و زری می گیرند
که به انبان کرده باشی
اکنون که مسلک
خاطره ئی بیش نیست
یا کتابی در کتابدان
و دوست نردبانی است
که نجات از گودال را
پا بر گرده ی او می توان نهاد
و کلمه ی انسان
طلسم احضار وحشت است و
اندیشه ی آن
کابوسی که به رویای مجانین می گذرد
ای شمایان!
حکایت شادکامی خود را من
رنجمایه ی جان ناباورتان می خواهم!

4 comments:

Anonymous said...

nemidanam tora che jangist ba ...harfe ye

Anonymous said...

Here are some links that I believe will be interested

Anonymous said...

Keep up the good work. thnx!
»

Anonymous said...

Interesting site. Useful information. Bookmarked.
»