یک بار به مترسکی گفتم لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای ؟!
گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است ... من از آن خسته نمی شوم ... !
دمی اندیشیدم و گفتم درست است ... چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام ... !
گفت فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند ... !
آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوارکردن من ... !
یک سال گذشت ودراین مدت مترسک فیلسوف شد ... !!!
هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دوکلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند ...
جبران خلیل جبران
گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است ... من از آن خسته نمی شوم ... !
دمی اندیشیدم و گفتم درست است ... چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام ... !
گفت فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند ... !
آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوارکردن من ... !
یک سال گذشت ودراین مدت مترسک فیلسوف شد ... !!!
هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دوکلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند ...
جبران خلیل جبران
No comments:
Post a Comment