Saturday, December 08, 2007

...


این رو در سایت رادیوزمانه خوندم و خوشم اومد اسم نویسنده اش رو اما ننوشته بود

روزهایی هست برای عاشق شدن،
روزهایی برای تنفر، و روزهای برای بی‌تفاوت شدن،
از خود و بی‌خود فارغ شدن.

روزهایی هست برای دویدن،
روزهایی برای خوابیدن،
و روزهایی برای قدم‌زدن،
صدای خراش سنگریزه‌ها را بر سطح سخت خاک شنیدن،
کمی فکر کردن، گاهی فهمیدن.

روزهایی هست برای داد زدن،
روزهایی برای سکوت،
و روزهایی برای آرام صحبت‌کردن،
کلمات را شمرده ادا کردن،
دانه دانه حرفهایشان را صدا کردن،
ناز کردن، غمگین بودن و حرفهای شاد زدن.

روزهایی هست برای گریه‌کردن،
روزهایی برای قهقهه،
و روزهایی برای لبخند زدن،
نشستن و دیدن و لذت بردن از هیچ کاری نکردن.

و هرروز یکی از همین روزهاست که می‌آید و می‌رود
و از هر دسته‌ای که باشد، شبی را به‌دنبال می‌آورد.
هر روزی که باشد، شب سیاه است و بلند است و مرا در خود غرق می‌کُند.

روزهایی برای زندگی کردن،
با تو، با من،
و شبهایی برای مُردن،
تنها مُردن.

1 comment:

Anonymous said...

جالب بود!