Tuesday, May 26, 2009

غزل از بیدل دهلوی


هرکه آمد سير يأسي زين گلستان کرد و رفت
گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت

صـبـح تـا آگـاه شــد از رسـم ايـن مـاتـم ســرا
خنده ي شــادي همـان وقف گريبان کرد و رفت

در هـــواي زلف مشکيـــن تـو هـر جا دم زدم
دود آهـم عـالـمي را سنبلستـــــــــان کرد و رفت

دوش سيــلاب خيالت مي گذشـت از خـاطــرم
خـانـه ي دل بـر سـر ره بـود ويران کرد و رفت

اين زمان بيـدل سراغ دل چه مي جويي ز ما
قطـره خـوني بـود چنديـن بار توفان کرد و رفت

No comments: