Thursday, May 28, 2009

آخر دنیا

(بخشی از کتاب مارمولک ها هم غصه می خورند- پرویز رجبی)
...
(سهراب چند سال پیش رفته بود بالای چنار، ترسیدم بیفتد خواستم فورا بیاید پایین گفت صبر کنم کم مانده است که آخر دنیا را ببیند)
دید؟
(، جایی که آخرین شتر قافله ای که می رفت از نظر پنهان شود آخرین نقطه دنیا بود به اندازه یک مگس که هر آن می تواند برای همیشه گم شود بنابراین تو که با یک قافله آمده ای همیشه در آخرین نقطه دنیا قرار داشته ای ، هر بار برای یک یا چند نفر اما برای خودت همیشه در آغاز دنیا بوده و هستی.
چه جالب!پس کسی که سفر نمی کند همیشه در اول و آخر دنیاست
نه دیگر صحبت اول و آخر وجود ندارد، چون اتفاقی نمی افتد که اول و آخر داشته باشدف حرکت است که اتفاق را پیدا می کند، نشنیده ای که به بعضی ها می گویند جهان دیده؟یعنی کسی که صدها اول و آخر را دیده است و اتفاق زیادی را پیدا کرده است.
پس هجرت چیز خوبی است!
به شرط آنکه در هر منزلی بخشی از خودت را جا نگذاری و همه اول ها و آخر ها را همیشه به همراه خودت داشته باشی
...

3 comments:

sepid said...

خلیییی عالی بود مریمی
بووووووووووووس

maryam said...

salam sepiiiiiiiid

BOOOOOS GONDE:)

Anonymous said...

سپاسگزارم
پرویز رجبی