Tuesday, July 07, 2009

...



4 comments:

پتروس said...

سلام مريم جان.خوبي؟چه خبر؟البته از مطلب جديدت پيداست كه دلت خونه و حال و حوصله نوشتن نداري.بعد از اون دوره طوفاني كه پشت سر هم آپ ميكردي،چند وقتيه از ت خبري نيست فكر كنم دوباره مشغول گرفتن عكس جالبي يا ترجمه متن زيبايي هستي.به من مثل هميشه سر بزن..خوشحال ميشم.باي

maryam said...

سلام پترس جان، حق با تو ولی حرفایی که هست حرف دل همه هست و نیازی به گفتن نیستنه اتفاقا عکس جدیدی نگرفتم بهت سر می زنم. ممنونم.

koroush_stop said...

از پشت پنجره اتاقم، از لابه لاي شاخه هاي درخت پير؛ هر روز تو را ميبينم، هر روز ترا كه عاشقانه بر برگهاي خزان زده رويايم قدم ميزني و خش خش گريز آنان از زير پايت هر لحظه شوق رسيدنت را تداعي ميكند.
آيا تو به من خواهي رسيد يا من از تو به پايان؟

kOurOsh Asemani said...

پنهان نمی کنم
خانم ها
آقایان
من نیز می دانم که میوه
در سوگواری طعم ندارد
حرف اگر بزنیم
حرف آوازهایی ست
که زیر باران هم
می توان خواند