باور کن بی فایده است
مدتهاست که دیگر به کسی اعتماد نمی کنم
سهمی از بغض گره خورده
که گاه حتی در میان تلفظ همان کلمات عادت همیشگی می شکند
و تنها یک خیال قشنگ و یک رد رویایی
که در انتهای غربت آن به انتها می رسم
....
حال اینجا نبودن دارم
اما قصه اینجا تمام نمی شود
آدمهای قصه نفس می کشند و زندگی می کنند و خیال تمام شدن ندارند
چقدر دلم برای عبور از این روزگار تنگ است
دیوارهایش را دوست ندارم
تنها دریچه ای می خواهم رو به باران
و سازم که از نو مقام عشاق را در من بنوازد
و کمی آرامش بی دلیل
مریم
3 comments:
انگار دیر رسیدم،ولی از نظر خودم به موقع بود،چون باید اینا رو الان میشنیدم.چه حس خوبی از دلتنگی و امید با هم مریم...مرسی
Post a Comment