Saturday, June 16, 2012

باور کن بی فایده است
مدتهاست که دیگر به کسی اعتماد نمی کنم
سهمی از بغض گره خورده
که گاه حتی در میان تلفظ همان کلمات عادت همیشگی می شکند
و تنها یک خیال قشنگ و یک رد رویایی
که در انتهای غربت آن به انتها می رسم
....
حال اینجا نبودن دارم
اما قصه اینجا تمام نمی شود
آدمهای قصه نفس می کشند و زندگی می کنند و خیال تمام شدن ندارند
چقدر دلم برای عبور از این روزگار تنگ است
دیوارهایش را دوست ندارم
تنها دریچه ای می خواهم رو به باران
و سازم که از نو مقام عشاق را در من بنوازد
و کمی آرامش بی دلیل

مریم


3 comments:

bamdad.m said...
This comment has been removed by the author.
bamdad.m said...
This comment has been removed by the author.
bamdad.m said...

انگار دیر رسیدم،ولی از نظر خودم به موقع بود،چون باید اینا رو الان میشنیدم.چه حس خوبی از دلتنگی و امید با هم مریم...مرسی