Thursday, January 05, 2006

جبران خلیل جبران

من و دوستم مرد کوری را دیدیم که در سایه معبد تنها نشسته بود . دوستم گفت ببین این دانا ترین مرد سرزمین ماست
آنگاه من از دوستم جدا شدم و به سوی آن مرد رفتم و درود گفتم پس با هم سخن گفتیم لحظه ای بعد من گفتم می بخشید که می پرسم ولی شما از کی کور شدید؟
من کور به دنیا آمدم
گفتم چه رشته ای از دانش را دنبال می کنید؟
گفت من ستاره شناسم
آنگاه دستش را روی سینه گذاشت و گفت
من همه این خورشیدها و ماه ها و ستاره ها را رصد می گیرم

2 comments:

Sepid said...

:-)
delam tang shodeh bood baraye webloget

Anonymous said...

salam 1- merc ke be weblogam amady 2- bishtar merc ke peygham gozashty
3- bazam biya