Monday, November 27, 2006

زندان شب یلدا

امروز از صبح صدای شهرام ناظری توی گوشمه که میخونه:
چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

2 comments:

Anonymous said...

سلام مریم عزیزم
قربونت برم با این وبلاگت عزیزم که اونقدر کم مینویسی
هوتسا

maryam said...

من قربون تو برم هوتوسی.
بوس