Monday, October 29, 2007

مترسک

یک بار به مترسکی گفتم لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای ؟!

گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است ... من از آن خسته نمی شوم ... !

دمی اندیشیدم و گفتم درست است ... چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام ... !

گفت فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند ... !

آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوارکردن من ... !

یک سال گذشت ودراین مدت مترسک فیلسوف شد ... !!!

هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دوکلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند ...


جبران خلیل جبران

Saturday, October 13, 2007

دوستی

رفاقت هست ای کاش دوستی نیز باشد


عکس تزئینی است

Tuesday, October 02, 2007

SOY!!! (julio iglesias)


این ترانه از زیباترین ترانه های خولیو هست که متاسفانه نام سراینده این ترانه رو نمی دونم البته ترجمه ترانه نیاز به طبع شعر داره که بنده از اون بی نصیبم اما با این وجود دلم میخواست که اینکارو تجربه کنم به هر صورت به خاطر ایرادهای زیادی که این ترجمه داره من رو ببخشید

Soy como un río viajero

Que camina por la vida

Que va a cantando y besando

Las orillas se abandona

Soy como un río que pasa

Y se muere día día.

Y de la tierra soy fruto

Que creció con la seca

Y se maduro entre campo de trigales

Donde se ha muerte el día

soy fruto que creció con la seca

tengo nostalgia de mi alma

de un tiempo que han paso

la tristeza que deja la soledad de la dios

A veces busca la noche

Para ocultar su dolor

En la tristeza y nostalgia de soledad y de amor

Voy abrazando el viento

Le voy cantando bajito

Le voy diciendo una poema

Que somos viento que paso

Que acariciamos la tierra

Que se quedan los caminos

Y se muere sus poetas

Soy de todos y nadie

Soy de aquellos que callan

Y soy de aquellos que gritan.

من همانند رودی مسافرم

که می رود بسوی زندگی

می رود همچنانکه آواز می خواند

و می بوسد خاکی را که بر آن جاریست

من همانند رودی مسافرم

که هر روز می میرد.

و من برای خاک میوه ای هستم

که با خشکی روئیده است

در میان گندمزارهایی که روز در امتداد آنها می میرد

میوه ای هستم که با خشکی روئیده است

دلتنگ روح خود

و زمانی که گذشته است

و غمی که تنهایی خدا بر جای می گذارد

گاهی شب را جستجو می کند

تا دردهای خود را پنهان کند

در غم و دلتنگی تنهایی و عشق

می روم در حالیکه باد را در آغوش دارم

به آرامی آواز می خوانم

و برایت شعری می سرایم

ما بادهایی گذرانیم

که زمین را نوازش می کنیم

و هنوز راههایی باقیست که شاعرانش مرده اند

من از آن همه ام و هیچکس

از آن کسانی که سکوت می کنند

و آنهایی که فریاد می زنند.

من بودم وچشمان تو

با صدای علیرضا قربانی بشنوید

وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی